ندارد

دختری که دلش بال میخواهد

ندارد

دختری که دلش بال میخواهد

یک دانشجوی پزشکی، یک پزشک آینده :)

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۰۹:۴۲ BB

۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است


اصلا از ان وقت هاییست که دلم میخواهد پنجره را باز کنم و به بیرون نگاه کنم.

از ان وقت هاییست که میخواهم به اسمان زل بزنم و فکر کنم الان تو کجایی و چه میکنی؟ که فکر کنم چقدر خوشحالی و چقدر من را به یاد داری؟ که فکر کنم به گذشته و غرق شوم و دوباره عذاب وجدان بگیرم بخاطر فکر کردن به تو و دوباره احمقانه هایم را از سر بگیرم تا به تو فکر نکنم...

از ان وقت هاییست که دلم برای خودم تنگ شده است...

راستش را بخواهی من یادم نمی اید قبل تو من چگونه بودم! تنها دفتر ابی من را به قبل تو پرت میکند که انرا زیر خروار کاغذ و کتاب زیر تختم در یک کارتن سفید رنگ چپانده ام.

من بعد تو خودم را گم کرده ام.

راستی، تو بعد من چه کردی؟

از ان وقت هاییست که از موهای بلندم بدم می اید، که گوشم پر از صدای سه تار زدن ماهرانه ات میشود و چشم هایم پر از نگاه خیره ات... از ان وقت هایی که خنده هایمان در گوشم زنگ میخورد.

از ان وقت هایی که خاطره ها جان میگیرند. "اینجا دیوونه خونست" و صدای رعد و برق و  قهقهه های من. "میخوای نرم" و قلقلک احساسات من. "نمیزارن دو دیقه زبون بریزم" و چپ چپ نگاه کردن های من.

از ان وقت هاییست که خودم را پر از فکر میکنم و بعد، صفحه را باز میکنم و به کلمه ی "حذف" خیره می شوم و خالی میشوم و تنها سوالی که برایم میماند این است: چطور توانستی؟


و دوباره این اهنگ ...

Another place, another time

Would u feel the flame? Would u taste the wine?

Would u take a chance? Or just walk away?

Would u turn to me? Would u wanna stay?

Would u call me urs? Could i call u mine?

In another place, in another time

If u could start again a life brand new

Would u start again with someone new?

If u could change it all, what would u do?

If u could start again with a life brand new

Now n then thoughts come to mind

Of another place, of another time

On lonely nights

Do u think of when, do i come to mind every now n then?

Do u wonder? Do u ever dream?

Things rnt always quite the way they seem

Do the colors fade to shades of gray

Do the memories ever go away?

Thoughts of now n thoughts of then

Thoughts I'll never share again

Thoughts of u still come to mind

Of another place

Another time...


را سین
۳۰ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

گاهی هم باید سرت را پایین بیندازی، حرف هایت را قورت دهی و سعی کنی عادت کنی... هرچند میدانی هیچوقت عادت نخواهی کرد.

را سین
۲۸ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بعضیا هم هستن فکر میکنن زندگی بقیه تو همین دانشگاه خلاصه میشه.

مثلا اگه همیشه انلاین هستن میگن حتمن با یکی از بچه های کلاس دوست شده.

یا مثلا اگه من اینجا چیزی بنویسم میگن حتما این فلانیه همون فلانیه کلاسه :))

اینارو ولشون کنید، اینا دنیاشون کوچیکه. گناه دارن.

را سین
۲۴ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

چرا از طرف من به بقیه نه میگید؟

شاید من بخوام اذدواج کنم برم امریکا زندگی کنم خب :)) عجبا :))

را سین
۲۰ فروردين ۹۵ ، ۱۴:۰۹ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر

بابا صدام زد گفت بقیه ی غذا رو بزار یخچال

خداشاهده حوصلم نمیشد واسه همین همشو خوردم

:| خیلی بود :|

دلم :|

را سین
۱۵ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۳۴ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۵ نظر

من بد

تو دور

من بد

تو بی خیال

من بد

تو سکوت

من بد

تو...

را سین
۱۵ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۳۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

گفته بودم که من نگران، من منتظر، من دلتنگ، کارهای احمقانه انجام می دهد.

را سین
۱۰ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۲۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

همه چیز از انجایی شروع شد که من فکر کردم ادم ها میتوانند خوب باشند.

را سین
۰۹ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۱۷ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳ نظر

میدانی، گاهی خوب است فکر کنیم به این که شاید این اخرین بار است که مثلا نفس میکشیم، میخندیم، گریه میکنیم، دل به کسی میبندیم و منتظر کسی میمانیم.

شاید این اخرین بار باشد...


را سین
۰۹ فروردين ۹۵ ، ۰۰:۵۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر