نمیخواهم آفتاب اشک هایم را شاهد شود! خبرش را به گوش ابرها میرساند...
نمیدانم باران، خنده ی ابر بر گریه ی من است یا گریه ی ابر با من؟
دل از انسان ها بریده ام، شاید اینبار ابرها کمی همدرد تر باشند...
این خنده های تو مرا غمگین تر میکند، پشت این خنده ها هزاران تمسخر پنهان شده و پشت نگاه به سکوت نشسته ی من هزاران حرف!
از عمق نگاه من فریادم را میشنوی؟ انقدر بلند هست که نگاهت را بدزدی؟
بغض هایم پر میشوند و من هی انهارا خالی میکنم، اما انگار باران قصد تمام شدن ندارد!
+حوصله ی توضیح، درد ودل،هیچی ندارم!
+سر درد وحشتناکم از دیروز خوب نشده....شدیدترم شده!