سعی میکنم ...
من قولی داده ام، و این راه آخرش به شکستن قول هایم میرسد.
از این افکار بیزارم
نمیفهمند
که من از درد بیزارم
من از رنگ سیاهی ها، بیزارم
برای عشق گاهی سخت بیتابم
از این پستی و سختی ها
از این تحقیر و بازی ها
از این صورتک بی درد، بیزارم
نمیدانم چرا هر شب تورا رویا نمیبینم؟
نمیدانم چرا هر روز دنبالت نمیگردم؟
من از دیوار بین ما بیزارم
اگر این است قسمت یا که تقدیرم
من از تقدیر دوری نیز بیزارم
نمیدانم چرا سختی و سردی با دل تنگم؟
من از ابهام حرف ها بیزارم
همین عشقی که میگویند اعجاز است
من از اعجاز بی مفهوم بیزارم
نمی آیی، چرا بیهوده مینالم؟
من از اندیشه و فکرت، بیزارم
بیزارم...
۲.۲۶ am