ندارد

دختری که دلش بال میخواهد

ندارد

دختری که دلش بال میخواهد

یک دانشجوی پزشکی، یک پزشک آینده :)

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۰۹:۴۲ BB

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است


عرضم یه حضور محضرتون (بخوانید mohazzar )، اینجانب دیروز کلاس بودم و معلم دماغ عمل کرده‌ی ما که دوباره تی شرتش با صندلیش ست بود، قرمز و مشکی،  داشت عمل نیک جزوه کپی کردن را انجام میداد بیرون از کلاس! ما هم جلوس فرموده بودیم کنار کیمیا، مادر اعظم، اردک سابق، هویج حاضر و پزشک آینده‌ مثل خودمان، داشتیم از هر دری(در های بسیاااار‌متنوع !:دی ) صحبت میکردیم که دیدیم یکی هی گفت نیفته رو سرت! بعد ما برگشتیم دیدیم جملگی روی دیوار را نگاه میکنند! بعد ما مستحضر شدیم یک عدد «سوسک» جایی روی دیوار است و هی دنبالش گشتیم و نیافتیم این موجود دلبند را!

بعد ما میگفتیم که چقدررر ارادت ما خالصانه هست برای این موجودات موذی... که کیمیا با لبخندی کجکی به ما نگاه کرد و گفت بلی، از اینکه داشتی میرفتی روی صندلی معلومه ! :دی! و بعد کلی به ما خندید که بابا فقط یه سوسکه! تو میخوای دکتر شی؟ پس فردا جنازه جلوت میزارن! و ما هم عرض نمودیم که اون آدمه! این سوسکه:دی

در همین راستا چشممان به جمال سوسک کذا منور شد، چه سوسکی! چه شاخکی، چه پایی! قد و هیکل قهوه ای و گنده! شاخک هایش یکی این ور دیوار یکی آنور دیوار! پاهاش با زاویه‌ی ۱۷۰ درجه، سرعت در حد خری که شیر دنبالش کرده! از بالای دیوار تند تند میرفت پایین‌ از پایین به بالا. شاخک در باد می افشاند و ظهره میبرد از بچه ها! در همین احوالات، ما به دنبال کیمیا از کلاس بیرون آمدیم، البته ما که نمیترسیدیم! ما دلمان تنگ میشد از دوری کیمیا :-"

بچه ها مقداری جیغ جیغ کردند و معلم ما هم اصلا در این باغ ها نبود و با نگاه از بالایش که یعنی من شمارا جوجه هم حساب نمیکنم، البته من دقت نماییده ام، در حالت عادی این نگاه را ندارد مثلا آنروزی که رفته بودم جزوه بگیرم و با آقای برجسته نشستیده بودند و از برادر گرامم که دوستش بود میپرسید، خیلی عادی و حتی خوش تیپ مینمود! بماند که چقدر آقای برجسته به ما میگفت یه دور دیگه بگو و ما هی میگفتیم رایرسون :| بعد خوشش می آمد :| یا داشت مسخره‌مان میکرد؟:-؟ ، میفرمودم، با همان نگاه رد شد اصلا هم نیم نگاهی نکرد ببیند مشکل چیست؟ بعد آن دختری که موهای فر دارد و بلند میخندد و من خعلی دلم میخواد خفش کنم با یک چیزی که نمیدانم چه بود زد بر سر سوسک فلک زده و ایشان دنیا را وداع فرمود و جنازه‌ی مذکور‌ روی کاشی های کلاس، به طور وارون قرار گرفت!


+ برگشت گفت شیب این چی میشه؟ منم حواسم نبود یهو گفتم کم میشه:| بدبختی همه هم ساکت بودن شنید، نگام کرد گفت کم میشه؟:| میشه آر! بعد یک دلقکی از ته کلاس زرید که کم میشه هر هر هر و ما در دلمان کلی فحش نثار دوستان عقبی و معلم جلویی نمودیم! حواسم نبود خب :| 

+ما به دوست گرانقدر قول میدهیم تمام تلاشمان را کنیم که لااقل یک ساعتی که حرف میزدیم بیهوده نبوده باشد!

+ به دوست گرانقدر بعدی این اطمینان را میدهیم که جریان خودتی... آنطور که فکر مبیکند نیست! باور کن!


را سین
۱۸ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر