همه چیز با فاصله ها شروع شد. اصلا میدانید؟ همیشه همه چیز با فاصله ها شروع میشود، بعد فاصله ها کم میشوند و کم میشوند ... انقدر که فاصله ها نباشند، بعد تمام میشود. یعنی وقتی به خودت می ایی میبینی اصلا فاصله ها شاید حیاتی هستند. جاده ها رگ های بدن هستند، نباشند سلول سلول میمیری! اما فاصله ها ذره ذره روحت را میکشند! به هر حال میمیری. منظورم این است که ما به دنیا می اییم که راهی را برویم و بمیریم. حتی اینجا هم با فاصله ها شروع میشود، فاصله ی تولد تا مرگ !
بگذریم، همه چیز با فاصله ها شروع شد. که من غمگین باشم و تو غمگین. که من شاد شوم و تو شاد. که من اشک بریزم و تو ناراحت شوی. که من حرف بزنم و تو گوش کنی. که تو حرف بزنی و من گوش کنم. که ما شبیه شویم. که تو، من با کمی تغییر شوی و من، تو با کمی تغییر.
همه چیز با فاصله ها شروع شد، من برای ایینه موهایم را شانه میزدم و لباس های مورد علاقه ات را برای ایینه به تن میکردم، ایینه فاصله میسازد، فاصله های نزدیک را دور میکند، شروع میکند. ایینه خطرناک است. ایینه حرف هایم را به گوش تو میرساند...
همه چیز با فاصله ها شروع شد، من دراز کشیده بودم و تو با دست ستاره ها را نشان میدادی و من فاصله شان را نمیدیدم. فقط برق چشم هایشان وقتی به ما نگاه میکردند را میدیدم و تو... به فاصله ها اشاره میکردی... من اشتباه ستاره ها را میدیدم... .
رکسانا سین