قدم بزن روی شکسته هایم
يكشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۶، ۰۳:۰۸ ب.ظ
گفته بودم که... او هم می آید.
او هم آمد که بگوید متاسف است. متاسف است برای تمام اتفاقات یک سال و نیم پیش.
و گفت که از همان اول اصلا احساسی به من نداشته. میخواسته "از کسی که دوستش دارد فاصله بگیرد" و چه کسی بهتر از من که دوستش بودم و دوستش داشتم؟
من بازیچه اش بودم و چه فرقی دارد اگر او اینطوری فکر نمی کند؟ واقعیت همین است.
دلم گرفته است. دلم به اندازه ی تمام دلتنگی های دنیا گرفته است. حتی نگاه های بیش از اندازه اش به من هم مهم نیست. گریه نمی کنم، در خودم نیستم. مثل همیشه رفتار می کنم و میخندم، فقط گاهی چند ثانیه خیره می شوم و در افکارم شناور می شوم. انگار یک جرقه ای بود و دیگر نیست.
چرا دست می گذارند روی خوشحالی های من ؟..
۹۶/۰۹/۲۶
کاریش نمیشه کرد فقط خاطره میشه تا در اینده وقتی نوه هات از سر و کولت بالا رفتن بگی اگه بچه های خوبی باشید براتون یه قصه می گم .
و خاطره ت رو تبدیل کنی به یک قضیه ...