من یاد گرفتم
من یاد گرفتم که احساسم را بیان نکنم، که دردو دل هایم را تایپ کنم، که بغضم را با کلمات فریاد کنم.
من یاد گرفتم که همیشه بهترین دوست هایم را در واقعیت پیدا نکنم. بهترین دوست هایم مجازی بودند، ادم هایی متفاوت با من، با کیلومترها فاصله. ادم هایی که حرف هایشان به من و حرف هایم به انها از ته دل و واقعیست.
من یاد گرفتم منتظر ماندن کسی نمانم. ادم ها میروند، واقعی ها میروند، مجازی ها هم. من یاد گرفتم به ماندن ادم ها، به ماندن بهترین دوست هایم دل نبندم. یاد گرفتم ببینم که زندگیشان عوض میشود، ببینم که خوشحال تر میروند، گاهی کمی غصه هم بخورم حتی اما بگذارم بروند.
من یاد گرفتم تنها باید باشم. یاد گرفتم قرار نیست ادم ها تنهایی من را پر کنند، قرار نیست من تنهایی کسی را پر کنم، قرار است بیایند و بروند، بیایم و بروم. قرار نیست کسی آنقدر ها هم اهمیت بدهد.
باور کردم عشقی وجود ندارد و دلیلی نمیبینم کسی بخاطر عشق بخواهد بماند.
هیچ چیز ماندنی نیست.
من خوشحالم.