40
برای دوست، برای اوست....:)
برای عشق..
کز عالم فانی به درم کرد
و ره عالم عشقش به رهم کرد
و مرا عاشق خود کرد
:دی
باز از یاد تو شدم غافل و ای وای که جانم به تنم سست شود، لرزه بر اندام نهد، مرگ شود، ریشه به نابودی نهد، زجر شود، شعله به روحم بکشد،یاد شود، جان من ارام شود
هر بار که اغوش تو بر من به اشارتی شود باز، از هرچه که دانم بشوم رسته و ازاد، از هرچه که دانی بشوم بهتر و برتر، از هرچه که داند، بشوم فارغ و ازاد
هربار که نامم بشود همدم امواج صدایت به تنم لرزه بیفتد که چه عشقی به سرایم، بسرایم، بنمایم، که تو عشقی و دلم باز سراید...
هربار طنین حرف هایت به قرین چشم هایت به موازات نگاهت همه باهم بشوند سوی من و من چه کنم کز پس ان دین و دل و هوش ندارم که همه را تو گرفتی.
بر اتش، بر ابم، بر خاکم، بر بادم، بر هر چیز که باشم، تن من درک ندارد، هر لحظه خیالم بر تو یاد دواند.
قشنگ بود...