ندارد

دختری که دلش بال میخواهد

ندارد

دختری که دلش بال میخواهد

یک دانشجوی پزشکی، یک پزشک آینده :)

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۰۹:۴۲ BB

همم. عجیب است. دوستت ندارم اما خاطراتت در قلبم لنگر انداخته اند و من ان ها را دوست دارم. وقتی عکس دونفریتان را دیدم که سر روی شانه ی هم گذاشته بودید و به اتش نگاه میکردید، دلم برایت تنگ نشد، اما حسودیم شد. حسودیم شد به تمام داشته های او که از من دریغ کردی. به تمام دروغ ها و سیاه بازی هایی که برای او نداری (یا داری؟). من دلم برای خود تو تنگ نشده. به کارهایت که فکر میکنم پوستم گزگز میکند. یه حرف هایت که فکر میکنم سر درد میگیرم. من دلم برای احساسی که به تو داشتم تنگ شده.

میدانی؟ من خیلی عوض شده ام. بی خیال شده ام. برایم مهم نیست که چه ارتباطی با چه کسی دارم. اولین هایم را با عشق به تو دادم، چه فرقی دارد دومین ها و بعدی‌ هایش؟ راستی، او برگشته است. دومین هایم مال او شد و احتمالا چندتای بعدیش.

فکر میکنم ازت بیزارم. راستش را بخواهی، دلم می خواهد کارما یقه ات را بگیرد و با سر بزندت زمین. دلم میخواهد به همین حالی که من را انداختی بیفتی. تنها، غمگین، افسرده.

منتظرش‌ باش.

را سین
۲۹ آبان ۹۸ ، ۰۰:۱۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

همه چیز عادی می شود. یا لااقل من سعی می کنم اینطور‌ وانمود کنم. سعی میکنم برایم مهم نباشد در زندگیش چه خبر است. یا اینکه من تنها شده ام. سعی میکنم انقدر دورم را با پسر شلوغ کنم که به خودم ثابت کنم به او نیاز ندارم. ولی راستش را بگویم، هر روز صبح که بیدار می شوم یک لحظه به این فکر میکنم که دیگر نیست، و خیلی برایم غیر قابل باور است.

را سین
۱۰ مهر ۹۸ ، ۲۲:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چه تفاوت دارد؟

تو که دوری از من!

من چه باشم و چه نه

من همیشه تنهام...

در عوض،

تو بزن قهقهه و شادی کن

چه تفاوت دارد

من اگر گریه کنم؟

تو و او سر خوش و مست

منم و یاد تو و هرچه گرفتی از من

چه تفاوت دارد؟

را سین
۰۲ مهر ۹۸ ، ۱۸:۴۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

میدانی؟ از من چیزی نمانده. مگر یک نفر‌چند بار می تواند بشکند و خرده هایش را به هم بچسباند و دوباره بشکند؟ من خسته هستم. خسته تر از‌ این که دوباره جمع کنم خرده هایم را. ضربه ی سختی بود. عمیق بود و محکم! تا مغز استخوان دلم را شکافت. 

راستش را بخواهی، فکر نمی کنم من دوباره تکرار شود. حداقل منی که انقدر عاشق میشدم. فکر نمیکنم احساسم تکرار شود. تو اما قطعا تکرار خواهی شد. دنیا پر است از ادم های مثل هم. اما احساس من به تو قطعا تکرار نشدنی بود...هست؟ نمیدانم. خودم میگویم دیگر نیست و فقط عادت هایم مانده. ولی حسادتی که به احساس جدیدت به او دارم، برعکسش را می گوید.

باید یک کوله بخرم، خرده هایم را درونش بریزم و بگذارم یک گوشه. چه کسی یک شکسته را میخواهد؟ می توان یک قلب خرده را دوست داشت؟ از کجا معلوم دوباره شکسته نشود؟ از کجا معلوم نفر بعد مثل‌ تو نباشد؟ 

دل من از همه چیز بیشتر دلش عشق می خواست. انگار رسم دنیا این است که هرچه بخواهی را نمی توانی داشته باشی. تنهایی سهم من است انگار. 

 

را سین
۱۵ شهریور ۹۸ ، ۰۲:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

یک سال بود که من حالم خوب بود. یک سال بود که تو را داشتم و خوشحال ترین بودم. یک سال بود که ناراحتی هایم کوتاه مدت بود.

یک ماه و نه روز است که تنها ترین و غمگین ترین دختر دنیام. نه کسی می تواند جای تو بیاید، نه خودت هستی. نمیدانم برگشتی هست یا نه. شب ها کابوس رفتنت را می بینم. روز ها نبودنت را اشک میریزم.

چطور توانستی؟

را سین
۲۱ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۳۸ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز بجای تمام این یک ماه و خورده ای که نبودی اشک ریختم.

انگار دیگر خسته شده ام از دست و پا زدن، در حال غرق شدنم...

را سین
۱۹ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۳۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

شاید در یک کابوس گیر افتاده ام.

را سین
۰۴ مرداد ۹۸ ، ۰۴:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

چند ساعتی یک بار اپیزود های چند ثانیه ای دارم. ناگهانی اشک هایم جاری می شود و ناگهانی به حالت بی تفاوتی قبلم باز میگردم. فکر میکنم جسمم می فهمد که اگر فریاد درونیم را یکباره رها کند، تکه تکه خواهم شد. پس زدن احساساتم خیلی سخت است. دلم برای جسمم می سوزد. خوب دارد تحمل میکند. 

حالا می فهمم علی را. همیشه میگفتم چطور یک نفر می تواند چندین سال بماند و بعد دیگر کسی را نخواهد. می فهمم. حالا تمام شعر ها را درک میکنم. 

دلم هیچکس دیگر را نمی خواهد، دلم هیچ ابراز علاقه ای نمی خواهد، دلم هیچ اغوش دیگری را نمی خواهد. 

این غم، مرا از پا در خواهد اورد.


وقتی تو نیستی

نه هست های ما

چونان که بایدند

نه باید ها

مثل همیشه اخر حرفم و حرف اخرم را با بغض می خوانم

عمریست لبخندهای لاغر خود را در دل ذخیره میکنم

باشد برای روز مبادا

اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست

ان روز هرچه باشد

روزی شبیه دیروز، روزی شبیه فردا

روزی درست مثل همین روزهای ماست

اما کسی چه می داند

شاید امروز نیز روز مبادا باشد

وقتی تو نیستی

نه هست های ما

چونان که بایدند

نه باید ها

هر روز بی تو روز مباداست

ایینه ها در چشم ما چه جاذبه ای دارند

ایینه ها که دعوت دیدارند

دیدار های کوتاه، از پشت هفت دیوار

دیوارهای صاف، دیوارهای شیشه ای شفاف

دیوارهای تو، دیوارهای من

دیوارهای فاصله بسیارند

آه...

دیوارهای تو همه ایینه اند

ایینه های من همه دیوارند

 قیصر امین پور

را سین
۱۳ تیر ۹۸ ، ۱۲:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

day 2

Im falling down

را سین
۱۳ تیر ۹۸ ، ۱۱:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

نمیدانم چطور اینکار را میکنید. چطور احساستان را می شناسید؟ چطور می فهمید چه کاری درست است و چه کاری نه؟ چطور بزرگ شده اید؟ چرا من نمی شوم؟

من همیشه ادم دیوانه ای بودم. البته اول ادم نبودم، بعد از ادم شدنم هم دیوانه بودم. همیشه عجیب به دنبال عشق بودم. دلم فقط یک عشق میخواست. حاضر بودم.. هستم... همه کار کنم که یک عشق داشته باشم که مال خودم باشد و مال خودش باشم. فقط همین. اما همیشه شکست میخوردم.

فکر میکردم عشقم را پیدا کرده ام. یک سالی می گذرد. بعد از تمام کارها، بعد از تمام اولین ها، تمام گریه ها و شکسته شدن ها... مطمین نیستم که من عشق او باشم.

شاید هم هستم، شاید هم حرف هایش از سر عشق بود، شاید هم صرفا مستی بود، نمیدانم. احساساتم قاطی شده اند. متوجه نمی شوم چه حسی دارم. متوجه نمی‌ شدم باید‌ چه کنم وقتی میگفت من همه چیز را دروغ گفتم و من “هرزه” هستم. تا به حال ندیده بودم یک پسر خودش را هرزه خطاب کند.

منی بود که میخواست ارامش کند، منی بود که میخواست گریه کند، منی بود که میخواست بخندد، منی بود که می خواست گوشی را رویش قطع کند. و من بی هیچ حسی، بدون لبخند یا اخم، فقط زل زده بودم به تصویرش و گوش می دادم به حرف هایش که میگفت فرار کن، برو. نمان. من زندگیت را خراب خواهم کرد.

من، در تنها ترین حالت ممکنم نیستم، اما .. چطور بگویم؟ احساس میکنم از درون دارم خورده می شوم. انگار مغزم در حال ترشح اسید است.

مطمین نیستم وسط دست و پنجه نرم کردنم با بحران وجودی و مغزی که من را میخورد، این حرف ها چه تاثیری رویم بگذارند. مطمین نیستم اگر برود چه می ماند از من، اگر بماند چه؟

را سین
۰۴ خرداد ۹۸ ، ۱۵:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر