ندارد

دختری که دلش بال میخواهد

ندارد

دختری که دلش بال میخواهد

یک دانشجوی پزشکی، یک پزشک آینده :)

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۰۹:۴۲ BB

به عشقت بشوم مست و خراب و نگاهت قدح و جام و شراب و سخنت نوای تار و بودنت خلصه ی عرفان، حرف تو فریضه ی جان، دین من برده ای این سان!

فکر تو ساکن عقلم، عطر تو مونس قلبم، عکس تو سرای وهمم، همه تو بشدی توبه ی من که از پست نیست سرایی، و دگر نیست خیالی، و دگر نیست امیدی و دگر نیست به جانم معنویت ز حقیقت که برفت و نکنی تو به تفقد سخنی، بودن تو کافی کافیست...

به از عالم مستی و به از جهان مادی و به از مقام و جاهی، به از هرچه که دانی که سرشتم به سویش کششی، جاذبه ای وصل کند هستی و این تن نکند رو به کسی جز به تو از بعد خدا زان کششت کشته هر آن دغدغه ی دنیوی من....که تو هستی و دگر دغدغه دامن نزند بر دل و جانم!

تو هستی و تو هستی و تو هستی، دگر کس نتوان سخت تر از چنگ تو چنگی ز سر عشق به جانم بدواند!

را سین
۲۱ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۷ نظر

خیلی جدی میگه دوست خوبمون تو دیوار بوده بعد اومده پیش ما نشسته زده زیر گریه میگیم چیه دوستمون؟میگه هیچی من خوبم. منم داشتم با علاقه نگاش میکردم فک میکردم کیو میگه؟ ادامه میده که اره بعد خلاصه به بار تو بازی شجاعت یا حقیقت ازش پرسیدیم پیچوند و ما هم که نفهمیدیم یهو چشام چارتا شدددد گفتم منو میگییی؟؟؟=)))

امیدوارم کادو رو دوست داشته باشی، هم به عنوان آینه میتونی ازش استفاده کنی هم میتونی شبا که میخوابی بغلش کنی فک کنی خودتی در ابعاد کوچیک:دی

به هر حال خیلی خوشحالم که اون اتفاقا افتاد تا من به بهانه ی گریه بیام عقب! خیلی خوشحالم که اون دوستمون ازت خواست بیای جلو که منو تو بعد باهم دوست شیم. خیلی خوشحالم که هستی کلا:)

و اینکه هرجا هم که بری بازم مامان اردک هویجی کیمی خودمی:دی

تولدتم کلی مبارک! اصلااااا هم یادم نرفته بود:) ینی الهام هم نیستم؟ هستم بابا!

را سین
۱۹ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

صب که بیدار شدم...ریچارد باخ رو باز کردم:

«برای آن گونه زیستن که در آرزویش هستی مبارزه نکن،

همان گونه زندگی کن و بهایش را بپرداز، هرقدر که باشد.»


در نتیجه:

میرم مدرسه میرم مدرسه، جیبام پر فندق و پسته! البته در حال حاضر پر از همه چی جز فندق و پسته:دی


+دوست دارم وبلاگشو که باز میکنم و آپ جدید میبینم، آپش پرررر از شادی باشه! دوست دارم خوشحال باشه!:)

را سین
۰۴ شهریور ۹۲ ، ۰۶:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

این اپ فقط میخواد یه چیز بگه

بقیه حرفا دیشب زده شده



تولدت مبارک:)
را سین
۱۱ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
هربار چشم هایم را میگشودم تجسمی رنگی میدیدم، آنقدر پررنگ که چشم هایم را میبستم مبادا دیوانگی بر من چیره گردد. هربار تا لب چشمه خودرا میرساندم اما از ژرفای آب هراس داشتم، بازمیگشتم بی آنکه بر میل درونیم غلبه کرده باشم.
هیچکس نفهمید بر من چگونه گذشت و من چگونه وجود متزلزل شده ام را بازسازی کردم.
افسوس...هیچکس نفهمید من چطور اندک اندک چشم هایم را روی رنگ ها گشودم و رنگ جدیدی را شناختم. هیچکس نفهمید من قطره های آب را بر سر انگشتانم دواندم و شگفت زده شدم.
درک عظیمی بود که مرا تا سرحد جنون برد و ناقص درک شد!
هیچکس نفهمید که من چکونه شانه ی دیگری را میفشردم و صعود میکردم، چگونه ورای حقیقت را دیدم و من شدم...
هیچکس نفهمید که من چگونه از رکسانا به رکسانا رسیدم، تحولی بزرگ و هزاهزی درونی...
همه بر خیال واهی خود مانده اند و هکه نظر دادند. مثل کبک هایی که سر به برف فرو برده و دم از آفتاب میزنند!
آینه را از مردم بگیرند تفاوتی نمیکند، هیچکس درون خودرا نگاه نمیکند
و چقدر متاسف شدم وقتی بر این حقیقت واقف شدم که هیچکس به درون دیگری هم نیم نگاهی نمیکند
تنها نظر میدهند!

آدمیان حال مرا بهم میزنند، حرف هایشان مانند صدای کوبیده شدن چکش بر آهن در یک بعداز ظهر آفتابیست، مزاحمت ایجاد میکند!
نگاه هایشان مانند چشم های مزاحمیست که هر لحظه در اطرافم پرسه میزنند !
عقل هایشان مانند شیی تزیینی در ویترین مغزشان نگاه داشته شده! و میپندارند که چقدر من احمقم!
قلب هایشان چون گوییست که از گوی بودن تنها خاصیت گرد بودن را دارد، به هیچ درد دیگری نمیخورد، میگویند بازیچه نیست اما زمانی که گوی را بدست کسی دهند که کاربرد دیگری ندارد، با آن بازی میکند!
آدمیان بوی تعفن میدهند، مغز متعفن شده شان از دور دست ها هم فریاد میزند که هی! مرا ببینید! من یک آدمم!
آدم بودن سخت نیست، انسان بودن سخت است، نه؟
متنفرم از این آدمک های متحرک که بندهای نامرییشان را یک سر خالی هدایت میکند!


هرکس برداشتی داره...
را سین
۰۳ مرداد ۹۲ ، ۲۱:۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر

روز   به من همه از یمن وجود تو به سراغ رهم پرواز نموده

 که تو چون هدهد فرخنده لب پنجره ی عشق من اواز بخوانی

 و تو چون یوسف گمگشته ی شادیم بمانی

 و تو چون روح به جانم و تو چون راه صراطم 

و تو چون نور به سیاهی و تو چون روزبهی، روز   بهم را برسانی

را سین
۲۱ تیر ۹۲ ، ۱۹:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

برای دوست، برای اوست....:)

برای عشق..

کز عالم فانی به درم کرد

و ره عالم عشقش به رهم کرد

و مرا عاشق خود کرد

:دی


باز از یاد تو شدم غافل و ای وای که جانم به تنم سست شود، لرزه بر اندام نهد، مرگ شود، ریشه به نابودی نهد، زجر شود، شعله به روحم بکشد،یاد شود، جان من ارام شود

هر بار که اغوش تو بر من به اشارتی شود باز، از هرچه که دانم بشوم رسته و ازاد، از هرچه که دانی بشوم بهتر و برتر، از هرچه که داند، بشوم فارغ و ازاد

هربار که نامم بشود همدم امواج صدایت به تنم لرزه بیفتد که چه عشقی به سرایم، بسرایم، بنمایم، که تو عشقی و دلم باز سراید...

هربار طنین حرف هایت به قرین چشم هایت به موازات نگاهت همه باهم بشوند سوی من و من چه کنم کز پس ان دین و دل و هوش ندارم که همه را تو گرفتی.

بر  اتش، بر ابم، بر خاکم، بر بادم، بر هر چیز که باشم، تن من درک ندارد، هر لحظه خیالم بر تو یاد دواند.


را سین
۲۰ تیر ۹۲ ، ۱۶:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

باز از بوی تو نوشم، مست گردم! به چه مستی بتوان دین و دل از یاد برد این تن من کز نفست عشق دمی بر همه ی جان من ای جانا!

عشقت همه بر بودن من درین جهان مرگ کافیست که چون نور امیدی، و تو چون مهر وصفایی، تو چون پادشه و جام شرابی، تو چون روزنه ی عشق و وفایی، تو چون مدحی و مانند ثنایی، تو همان شور و نشاطی که شود مونس جانم ، شود صاحب قلبم و به ارامش افروز کند شعله ی جانم.

مرو ای خوب ترین بعد خدا، چون تو نباشی نباشد تن من، عشق که اید همه ی عقل برد از کف من، عشق که باشد همه اندوه برد از بر من، عشق که باشد همه مسرور کند جان و تن من!

و تو ای جانا، با تو‌من عهد ببندم، بگذارم قدحم گوشه ای چون جام شراب عشق را مست بگردم!

نگهت...مست کند...

  

را سین
۱۲ تیر ۹۲ ، ۱۵:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۵ نظر