ندارد

دختری که دلش بال میخواهد

ندارد

دختری که دلش بال میخواهد

یک دانشجوی پزشکی، یک پزشک آینده :)

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۰۹:۴۲ BB

Idk how to adult

شنبه, ۴ خرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۰۹ ب.ظ

نمیدانم چطور اینکار را میکنید. چطور احساستان را می شناسید؟ چطور می فهمید چه کاری درست است و چه کاری نه؟ چطور بزرگ شده اید؟ چرا من نمی شوم؟

من همیشه ادم دیوانه ای بودم. البته اول ادم نبودم، بعد از ادم شدنم هم دیوانه بودم. همیشه عجیب به دنبال عشق بودم. دلم فقط یک عشق میخواست. حاضر بودم.. هستم... همه کار کنم که یک عشق داشته باشم که مال خودم باشد و مال خودش باشم. فقط همین. اما همیشه شکست میخوردم.

فکر میکردم عشقم را پیدا کرده ام. یک سالی می گذرد. بعد از تمام کارها، بعد از تمام اولین ها، تمام گریه ها و شکسته شدن ها... مطمین نیستم که من عشق او باشم.

شاید هم هستم، شاید هم حرف هایش از سر عشق بود، شاید هم صرفا مستی بود، نمیدانم. احساساتم قاطی شده اند. متوجه نمی شوم چه حسی دارم. متوجه نمی‌ شدم باید‌ چه کنم وقتی میگفت من همه چیز را دروغ گفتم و من “هرزه” هستم. تا به حال ندیده بودم یک پسر خودش را هرزه خطاب کند.

منی بود که میخواست ارامش کند، منی بود که میخواست گریه کند، منی بود که میخواست بخندد، منی بود که می خواست گوشی را رویش قطع کند. و من بی هیچ حسی، بدون لبخند یا اخم، فقط زل زده بودم به تصویرش و گوش می دادم به حرف هایش که میگفت فرار کن، برو. نمان. من زندگیت را خراب خواهم کرد.

من، در تنها ترین حالت ممکنم نیستم، اما .. چطور بگویم؟ احساس میکنم از درون دارم خورده می شوم. انگار مغزم در حال ترشح اسید است.

مطمین نیستم وسط دست و پنجه نرم کردنم با بحران وجودی و مغزی که من را میخورد، این حرف ها چه تاثیری رویم بگذارند. مطمین نیستم اگر برود چه می ماند از من، اگر بماند چه؟

۹۸/۰۳/۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
را سین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی