حسرت
جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۵۸ ب.ظ
خستم از دست روزگار، آسمون تو هم با من ببار
چشم من مونده خیره به راه، من شبم در حسرت ماه
عیش و شراب و مستی کار ما بود
عشق و خدا و هستی یار ما بود اما شد رنگ زمستون نو بهار ما
بزم مهر و جنون در دل به پا بود
سینه لبریز از شور از وفا بود اما غم آمد به قلبم ای خدا چرا
سوختم، سوختم من از غم، دل او پی یار دیگری بود که عمر رویای من به سر رسید
باختم، باختم من به او همه ی عمر دلدادگی رو که غربت به خانه ام شرر کشید
۹۴/۱۲/۱۴