91
پنجشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۲، ۱۰:۱۸ ب.ظ
به عشقت بشوم مست و خراب و نگاهت قدح و جام و شراب و سخنت نوای تار و بودنت خلصه ی عرفان، حرف تو فریضه ی جان، دین من برده ای این سان!
فکر تو ساکن عقلم، عطر تو مونس قلبم، عکس تو سرای وهمم، همه تو بشدی توبه ی من که از پست نیست سرایی، و دگر نیست خیالی، و دگر نیست امیدی و دگر نیست به جانم معنویت ز حقیقت که برفت و نکنی تو به تفقد سخنی، بودن تو کافی کافیست...
به از عالم مستی و به از جهان مادی و به از مقام و جاهی، به از هرچه که دانی که سرشتم به سویش کششی، جاذبه ای وصل کند هستی و این تن نکند رو به کسی جز به تو از بعد خدا زان کششت کشته هر آن دغدغه ی دنیوی من....که تو هستی و دگر دغدغه دامن نزند بر دل و جانم!
تو هستی و تو هستی و تو هستی، دگر کس نتوان سخت تر از چنگ تو چنگی ز سر عشق به جانم بدواند!
۹۲/۰۶/۲۱